جدول جو
جدول جو

معنی چرب گوئی - جستجوی لغت در جدول جو

چرب گوئی(چَ)
چرب زبانی. چرب سخنی. چرب گفتاری. شیرین سخنی و خوش زبانی. فصاحت:
همه چیزیت هست از خوبروئی
ز شیرین شکری و چرب گوئی.
نظامی.
فسانه بود خسرو در نکوئی
فسونگر بود وقت چرب گوئی.
نظامی.
، چاپلوسی. تملق. زبان بازی، فریبندگی. رجوع به چرب زبانی و چرب سخنی و چربگو و چربگوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرب خونی
تصویر چرب خونی
زیاد شدن چربی خون، افزایش چربی خون در بدن، لیپمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب گویی
تصویر چرب گویی
چرب زبانی، شیرین سخنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب گو
تصویر چرب گو
چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن، برای مثال همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی - ۲/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج). چربگو. چرب زبان. چرب سخن. زبان آور و فصیح. آنکه سخن شیرین و دلنشین گوید. چرب گفتار:
زبان و روان بایدت چربگوی
خرد رهنمای و دل آزرمجوی.
فردوسی.
یکی مرد بینادل چربگوی
ز لشکر گزین کرد باآبروی.
فردوسی.
زبان آوری چربگوی از مهان
فرستاد نزدیک شاه جهان.
فردوسی.
همی رای زد با یکی چربگوی
کسی کو سخن را دهد رنگ و بوی.
فردوسی.
کسی که ژاژ دراید بدرگهش نشود
که چربگویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی.
با آهستگی چربگوی باش که چرب سخنی دوم جادوئیست. (قابوسنامه) ، کنایه از چاپلوس، فریبنده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چرب زبان و چرب سخن و چربگو شود
لغت نامه دهخدا